امید نورانی
مثل برگ پاییزم در هوای طوفانی
میهراسم از سرما، از حیای عریانی
پشت شیشه میرقصد وهم سایه ها امشب
ضربه میزند بر در جغد شوم ویرانی
میتند به آرامی تار های جالش را
در سکوت پندارم عنکبوت زندانی
میکشاندم گاهی موج تند تب هر سو
میپراندم از جا خوابهای هذیانی
تا به کی کند شاهی در حریم دل شهوت
تا به کی کفن پوشد عشق پاک انسانی
کی شود که داوودی خواند از مزامیرش
تا فرو کشد بانگ آیه های شیطانی
*
*
باش....
میرسد فردا یک سحر شگوفایی
میزند به در ...
تق تق
یک امید نورانی
شفیقه دیباج
۲۶سپتامبر ۲۰۱۹
コメント